آنفلوانزاي تونسي در جهان عرب ( به روایت دکتر حسن عباسی ...)
هو الحکيم


o ناآراميها در کشورهاي مختلف عربي، دامنهدار شده است و ظاهرا از يک اعتراض عمومي عادي به يک اعتراض مستمر تبديل شده است. عمق اين ناآراميها چگونه اندازهگيري ميشود؟
بسم الله الرحمن الرحيم. عمقيابي اين ناآراميها، موضوع مهمي است، لذا پرسش شما حائز اهميت است. اين ناآراميها از تونس آغاز شد و از اينرو بايد گونهشناسي را از تونس شروع کرد. در تونس دولت فاسد «بن علي» با ماهيتي غربگرا و سکيولار، حدود ربع قرن بر مردم تونس سيطره داشت. سه ويژگي غربگرايي، فساد، و ضداسلام بودن رژيم بن علي، عامل اصلي خيزش مردم در اين کشور محسوب مي-شود. اين وضعيت، در مورد مصر و اردن و يمن، و کشورهاي متعدد عربي نيز صدق ميکند. يعني دولت مبارک در مصر، و حکومت عبدالله در اردن، و رژيم عبدالله صالح در يمن نيز، هم غربگرا و دستنشانده-ي آمريکا هستند، هم رژيمهايي ضد دين و به ويژه اسلامستيز محسوب ميشوند، و در نهايت، آنچه مردم را به ستوه آورده است، فساد گستردهي آنها است.
o اين ويژگيها قبلا نيز وجود داشت. چرا در اين برههي زماني موج ناآراميها يکي پس از ديگري کشورهاي عربي را در بر گرفته است؟
غربگرايي، فساد و اسلامستيزي اين دولتها به مرور براي مردم اين کشورها مسجل شده و در ادامهي روند بيداري مسلمانان در جهان عرب، آگاهي آنان گسترش يافته و وضعيتي شبيه آتش زير خاکستر پيدا نموده است. اين وضعيت که مشابه انبار باروت است نيازمند جرقهاي بود تا شعلهور شود. اين جرقه از تونس زده شد. لذا آنفلوانزاي تونسي، به بدن ضعيفشدهي دولتهاي عربي رسوخ کرده و آنها را دچار تب و لرز نموده است.
o ميزان تاثير آنفلوانزاي تونسي را در ساير کشورهاي عربي چقدر ميدانيد؟
تاثيرگذاري را بايد از همان تونس اندازهگيري کرد. مسالهي تونس با فرار «بن علي» به عربستان، تمام نشده است، و همچنان ناآراميها ادامه دارد. مشکل انقلاب تونس اين است که سه عنصر براي عصر پس از حکومت بن علي را ندارد. عنصر اصلي، عدم وجود يک رهبر مشخص و شناخته شده است. راشد الغنوشي تاکنون نتوانسته نقش مهمي در اين خصوص ايفا کند. عنصر دوم، عدم وجود ساختار تشکيلات گروه معارض جايگزين است. گروه النهضه، چنين ظرفيتي نداشته و لذا يک ساختار تشکيلاتي جايگزين براي پرکردن خلأ قدرت پس از بن علي وجود ندارد. عنصر سوم، عدم شفافيت ايدئولوژي و انديشهي جايگزين است. آيا مردم تونس، اسلام و حکومت اسلامي ميخواهند يا گونهاي ديگر! در فقدان اين سه عنصر اساسي، نگرانيها بر اين است که غرب با توطئه و ترفند اين خلأ را مجددا پر کند.
اين مشکل برشمرده شده در تونس، در مورد اردن، مصر، و يمن نيز صدق ميکند. در اين سه کشور نيز، رهبر توانمند براي هدايت انقلاب وجود ندارد، يا هنوز شناخته نشده است. جريان اخوان المسلمين، شاگردان عاکف، يا افراد تکنوکراتي همچون محمد البرادعي، در حد و توان رهبران يک انقلاب بنيادين در مصر نميتوانند ظاهر شوند. وجود تصاوير جمال عبدالناصر در دست برخي تظاهرکنندگان، بيشتر به جريان حزب ناصري برميگردد که آن نيز فاقد قدرت فراگير است. اين وضعيت در اردنِ ملک عبدالله و يمنِ عبدالله صالح نيز موقعيت بهتري نسبت به تونس و مصر ندارد. افراد حاضر در اين اعتراضات، در همهي اين کشورها، در شعارهاي خود از «الله اکبر» استفاده ميکنند. اما اين اسلامخواهي مردم در جهان عرب، نياز به امام دارد که خلأ آن بسيار مشهود است. با اين خلأ، مردم در اين کشورها در صحنهي اعتراضي، از روشنفکران جامعهي خود بسيار جلوتر هستند و اين شکست جريان روشنفکري در اين جوامع است.
o آيا ميتوان رهبر براي همهي اين جنبشها مشخص کرد؟ به طور مشخص منظورم يک رهبر واحد در سطح جهان عرب است؟
بله! همانگونه که در دههي 1960 در مصر، جمال عبدالناصر، نقش يک رهبر را براي جهان عرب ايفا ميکرد، ميتوان رهبر مشخص براي جهان عرب در نظر گرفت. افرادي مانند سيد حسن نصرالله در جهان عرب وجود دارند که به عنوان يک «رهبر عربي» ظرفيت ادارهي جهان عرب را دارد، به ويژه اين که وي محبوبيت گستردهاي در جهان عرب دارد. طيف رهبران انقلابي نسل نخست، افرادي چون حافظ اسد، ناصر، عرفات، قذافي، بن بلا، و ... گرايش ناسيوناليستي و سوسياليستي داشتند. اما طيف رهبران انقلابي نسل دوم، افرادي چون سيد حسن نصرالله، خالد مشعل، اسماعيل هنيه، و رمضان عبدالله، کساني هستند که سه ويژگي اساسي دارند، اسلامگرا هستند، استکبارستيزند، و مردمي هستند. در واقع تنها گروههايي که الگو براي ادارهي جامعهي خود در سطح جهان عرب دارند، حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامي فلسطين هستند.
o تدبير غرب براي خلأ رهبري در جهان عرب چيست؟
غرب در جهان عرب با پيچيدهترين چالشها از عصر فروپاشي عثماني تاکنون، مواجه شده است، که فهرست بلندبالايي دارد. مواردي مانند:
1- رهبران غربگرا و وابسته در جهان عرب، بيش از هميشه متزلزل، فرسوده، فاسد، و ناکارآمد شدهاند.
2- غرب، با بيداري گستردهي مردم در سطح جهان عرب مواجه است.
3- مردم جهان عرب، يک تحقير تاريخي يکصد ساله را به دست غربيان تجربه کردهاند که استثمار و استبداد، جنگ و اشغال، و از همهي اين تحقيرها عظيمتر، ايجاد يک دُمل چرکي در قلب جهان عرب به نام اسراييل است. اکنون مهمترين چالش غرب، اين تحقير تاريخي و بغض انباشتشده در جهان عرب است.
4- غرب در تربيت رهبران جوان خوشنام، تازه نفس، و مردمي، براي جهان عرب ناتوان بوده است، و اکنون مشکل جدي آمريکا اين است که رهبر آلترناتيو براي هيچ کشور عربي در اختيار ندارد.
5- غرب، مشکل اساسي در درون تمدن خود دارد، که مهمترين آن، مسالهي رکود اقتصادي و مسالهي نقض گستردهي حقوق بشر، و ... محسوب ميشود. اين مشکل اساسي، موجب شده است که غرب ديگر الهامبخش نباشد. عدم الهامبخشي غرب، مشکل مهمي براي آمريکا در جهان عرب محسوب ميشود. وجود رهبر فاسدي، مانند برلوسکوني در ايتاليا، يا سارکوزي در فرانسه، و موقعيت رقتبار اقتصادي انگليس، به جاي الهامبخشي غرب، نفرت را در ديگر جوامع برميانگيزد.
اين چالشها، روي تدابير آمريکا در جهان عرب در مواجهه با ناآراميهاي اخير تاثير ميگذارد. لذا مهم-ترين تدبير غرب اين خواهد بود که تغيير در حکومتها در کشورهاي گوناگون عربي را به تاخير بياندازد. از سوي ديگر تلاش خواهد کرد با کنترل صحنه، با مشخص شدن قدرت برتر در صحنه، بلافاصله به آن گروه يا فرد نزديک شده و خود را همراه با تغييرات و تحولات معرفي کند. اين تدابير اساسي و ناگزير غرب در مواجهه با اين ناآراميهاي اخير در جهان عرب است.
+ نوشته شده در یکشنبه یکم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 13:42 توسط علیرضا
|